در میان جمعی انسان شریف
پرسشی شد طرح سهل اما ظریف
گفت: پرسشگر خلاصه، مختصر
آن سه حرفی چیست برتر از هنر؟
گفت حاجی آن سه حرفی هست «پول»
چون که بی پول است هر شخصی ملول
نو عروسی گفت: «عشق» است آن کلام
زندگی بی عشق می باشد حرام
تازه دامادی بگفتا: هست «یار»
چون که بی یار است تلخ این روزگار
دختری گفتا: که «رقص» است آن کلام
چون دهد آلام ما را التیام
گفت: طفلی «علم» حرف برتر است
چون که از هر مال و ثروت بهتر است
خانمی گفتا: که دور از هر بلاست
آن که تا آرنج در دستش «طلا»ست
گفت: مردی از ته مجلس چنین
هست «سکه» آن سه حرف برترین
گفت: یک بازاری پر شور حال
پاسخ پرسش نباشد غیر «مال»
یک نفر گفتا: که گفتید اشتباه
پاسخ پرسش فقط «جاه» است جاه
گفت: یک مادر بزرگ مهربان
پاسخ این پرسش است «عمر» گران
یک جوان گفتا: به صد شور این کلام
یا که باشد «کار» پاسخ یا که «وام»
یک معلم گفت: «وقت» ما طلاست
آری آری وقت خیلی پر بهاست
گفت:با شور و شعف طفلی فقیر
بی گمان «کفش» است بی مثل و نظیر
زارعی گفتا: که یاران آن سه حرف
می تواند «ابر» باشد یا که «برف»
با اشاره گفت: ناگه شخص لال
هست شاید «حرف»، شرح این سئوال
یک نفر کر گفت: بی چون و چرا
پاسخ پرسش فقط باشد «صدا»
گفت: نابینا به صد احساس و شور
پاسخ پرسش فقط «نور» است نور
کرد جاری حرف دل را بر زبان
گفت: هر کس از سر ظن و گمان
هیچ شخصی از رجال و بانوان
از «خدا» حرفی نزد در آن میان
آن کلام برتر از هر سیم و زر
هست نام خالق جن و بشر
آن خدای خالق خورشید و ماه
نیست ما را غیر درگاهش پناه
اهل عالم ظاهر و باطن خداست
آن که الطافش همه بی منتهاست